عید نود و پنج
بسم الله الرحمن الرحیم، يا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و نهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال
اول امسال با یه خبر خوش همراه بود و اون موبایل دار شدن من بود که بیشتر از من، گلپسرم ذوق زده شد. البته نه اینکه موبایل نداشتم، داشتم ولی تقریبا پنج سال از عمرش گذشته بود و با بلاهایی که شما سرش اوردی دیگه چیزی ازش باقی نموند.
این اواخر همش بهانه میگرفتی که چرا همه بچه ها با موبایل ماماناشون بازی میکنن و مامان من گوشی نداره تا من باهاش بازی کنم. خلاصه منم تسلیم شدم و با وجود وضع نامناسب اقتصادی مجبور شدم سبزه بذارم تا با پول فروشش بتونم یه گوشی خوب بخرم. این عکس سبزه ها که حدود صد تایی میشد.
از دید و بازدید عید بگم، با اون کت و شلواری که برات دوختیم عین مردای بزرگ شده بودی.
البته بعد سیزده یعنی درست پونزده فروردین من و بابا جواد بردیمت آتلیه و چند تا عکس ازت گرفتیم، آخه قرار بود موهاتو کوتاه کنیم، منم دلم نیومد ازت عکس نگیرم. (عکسا رو بعدا میذارم)
و در آخر سلفی هایی که از خودت گرفتی.
فدای ژست گرفتنت شم.