اردو رفتن علی آقا
شنبه هفته پیش علی آقا همراه دوستای مهد قرآنش رفتن اردو.
عزیز دل مامان، یه روز قبل اردو همش ذوق داشتی و ازم می پرسیدی مامان کی میریم اردو؟ منم میگفتم امشب که بخوابی فردا صبح پاشی، میریم اردو. تو هم کیف می کردی و میگفتی آخ جوووووون.
مقصد سفر یه روزمون سد شهید رجایی بود بعدش امامزاده پهنه کلا.
اولش رفتیم سد، که یه رودخونه داشت. مسئول اونجا به خاطر شما فینگیلی ها کانال سد رو بست تا فشار آب کم بشه ولی من همچنان دلم هول بود. شما هم همراه همکلاسی های فینگیلیت رفتین تو آب شنا.
با اینکه خانوم مربی اول هرچیز تذکر دادن که یه بچه قرآنی حجابشو حفظ میکنه، ولی شماها دلتون طاقت نیاورد و لخت شدین. البته پسر من فقط بلوز شو دراورد و شلوارشو تا زد.
دیگه وقت آب تنی تموم شده بود و همه بچه ها اومدن بیرون از رودخونه تا لباس بپوشن. حالا مگه شما رضایت میدادی؟ پاتو کردی تو یه کفش که مامانی من می خوام با سنگها خونه بسازم.
بعد خوردن نهار رفتیم امامزاده و زیارت کردیم.
بعدش راهی بازار شدیم. شما هم واسه خودت اسباب بازی لاکپشتهای نینجا خریدی.
وقتی برگشتیم خونه، تند تند آماده شدیم و همراه بابا جواد رفتیم به استقبال شهدای غواص.
خلاصه این بود خاطره اردو رفتن شما پسر نازنینم.